سفری به آذربایجان (2)
جالب است که این هموطنان عزیز، تابلوهای راهنمای قلعه را تراشیدهاند تا نام اشکانی و ساسانی بر قامت قلعه نباشد.
قلعة بابک خرمدین بر ارتفاعات کلیبر
... به هر حال قلعه بابک یکی از مستحکمترین و دستنیافتنیترین مواضع دفاعی در روزگار خود بوده که امروز نیز رسیدن به آنجا کاری سترگ و دشوار است. ما برای این برنامه حدود 4 ساعت وقت گذاشتیم تا سنگین وزنترین و سبکترین اعضای گروه همگی به قلعه رسیده و بازگردند!
حدود ظهر کلیبر را به مقصد اهر ترک کردیم. خانقاه شیخ شهابالدین اهری به سبب موقعیت و کارکرد کهن خود، یکی از نمونههای عالی خانقاهی در ایران بود که متاسفانه...
وقتی به اهر رسیدیم ساعت حدود سه بعداز ظهر بود و ناهار نخورده بودیم. دو سه قهوهخانه در اهر پیدا کردیم که یکی از آنها 7 دیزی و چند سیخ کباب داشت. کمی هم نان و پنیر و هندوانه به آن اضافه کردیم تا ناهار به همه برسد! بعد از ناهار با کلی ذهنیت خوب از خانقاه و خاطرهای که از بازدید چند سال پیش در ذهن داشتم بچهها را به طرف خانقاه بردم. ساعت از چهار گذشته بود که به درهای بستة خانقاه رسیدیم. پس از کلی پرس و جو فهمیدیم که خانقاه ساعت 4 برای بازدید باز میشود. ساعت به نزدیکی چهار و نیم رسید ولی از متصدی خبری نشد. بر در خانقاه کوفتیم. خانقاه در جانب غربی دری زیبا با چارچوبی تراشیده شده از سنگ و به ارتفاع کمتر از یک و نیم متر دارد که به حیاط و البته مزار شیخ باز میشود. بر آن در که کوفتیم جوانکی بیرون آمد و ما را به درون حیاط راه داد. حیاط را که دیدم یکه خوردم! حیاطی خاکی که حصاری یک متری از سنگ تراش خورده داخل آن، محوطة قبور را از بقیه خانقاه جدا میکرد جای خود را به فضایی سنگفرش شده داده بود که بیرون حصار با سنگ قلوه و داخل آن با کاشیهای خشتی فرش شده بود. حصار سنگی هم به حصاری از سیمان سیاه تبدیل شده بود که مانند حصار سنگی به آن شکل داده بودند. سنگ مزار شیخ شهابالدین اهری در گوشهای از حصار قرار داشت و سایر سنگهای زیبا هم در گوشه و کنار خانقاه چیده شده بودند. فضای داخل حصار هم خالی از سنگ مزار و تنها با چند بوتة بزرگ گل رز اشغال شده بود! این هم از وضعیت ارزشمندترین بنای شهر اهر!
خانقاه و مزار شیخ شهابالدین اهری
با حالی گرفته به طرف مشکینشهر حرکت کردیم به این امید که گنبد مدور و زیبای شیخ حیدر در این شهر آسیب چندانی ندیده باشد. به مشکین شهر که رسیدیم احساس کردم که زندگی بیش از سایر شهرها در آنجا جریان دارد زیرا با حوادثی که یک هفته پیش از آن در آذربایجان رخ داده بود خیلی شهرها وضعیت بحرانزده داشت ولی در مشکین شهر این احساس را نداشتم. به بنای شیخ حیدر که رسیدیم با کلی نخالة ساختمانی و خرابکاری مواجه شدیم. البته اوضاع خیلی بهتر از مراغه بود. چون پیش از این هم بنای گنبد، بدون حفاظ و نیمه رها در خرابهای قرار داشت. اما حالا با در نظر گرفتن حریمی برای بنا، میراث مشغول نوسازی اطراف گنبد بود.
بقعة شیخحیدر در مشکینشهر
با سرعت مشکینشهر را به امید دیدن اردبیل ترک کردیم اما هنگامی به اردبیل رسیدیم که بقعة شیخ صفی تعطیل شده بود. فضای اجتماعی اردبیل خیلی عجیب و جالب بود: برخلاف تبریز که مسافران از ترس ناآرامی در این شهر، به آنجا نیامده بودند و هتلها خالی بود، در اردبیل در هیچ هتل و مسافرخانهای جای خالی پیدا نمیشد، آن وقت جالب این بود که اردبیلیها که بیش از هر نقطهای در آذربایجان روحیة سازگاری با محیط را دارند و کمتر درگیر مسایل قومی و ... میشوند بیش از تمام شهرها به ما جواب سربالا میدادند و یا اصلا جواب نمیدادند. یکی هم گفت که ما فارسی حرف زدن را تحریم کردهایم! البته خوشبختانه در تیم چهارده نفری ما از هر کجای ایران کسی پیدا میشد که یک زبانی بلد باشد.
دریاچة نئور در مسیر اردبیل به خلخال
ناامید از یافتن جایی برای خواب، شام را در اردبیل خوردیم و به طرف سرعین راه افتادیم. فراموش نکنید که برخلاف تمام نقاط ایران، در هر جای آذربایجان که باشید غذای خوب و ارزان به راحتی پیدا میشود. وارد سرعین که شدیم با انبوه جمعیت برخورد کردیم. شاید اغراق نباشد اگر بگویم بیش از 500 چادر جور واجور در پیادهرو و گوشة خیابان و ... زده بودند. مسافرخانه و هتل هم که نگو! اول باورم نمیشد که وارد سرعین شدهام چون از سرعین خاطرة یک خیابان و دو آب معدنی و چند مغازة عسل و سرشیر و آش دوغ در ذهنم بود. و حالا با شهری دارای چندین هتل و مسافرخانه و فروشگاه شیک و ... انبوه جمعیت مواجه شده بودم. سرعین نسبت به چند سال گذشته رشدی باورنکردنی یافته. خلاصه پس از کلی پرس و جو یک اتاق نه متری پیدا شد با شبی 40 هزار تومان کرایه! ساعت 12 شب بود. ناامید از یافتن جا به انتهای شهر رفتیم که یکباره چراغ سبز امامزادهای ما را طلبید! داخل که شدیم دیدیم امامزادهای نوساز با فرشهای تمیز و به مقدار کافی رختخواب منتظر ماست! خادم با گرفتن ده هزار تومان انعام ما را مهمان امامزاده کرد و یک خواب راحت در بهترین شرایطی که تصورش را هم نمیکردیم نصیب ما شد.
صبح بچهها را برای رفتن به آب گرم راه انداختیم تا ده صبح برای آب گرم وقت گذاشتیم ولی تاخیر خانمها باعث شد که حدود یک ساعت از برنامه عقب بیافتیم و کلی هم ...! به اردبیل بازگشتیم تا مجموعة تاریخی کلخوران را ببینیم. اما دریغ که آدرسهای نادرست یک ساعتی هم اینجا وقت ما را گرفت و نهایتا ناامید از یافتن کلخوران، راه خلخال را در پیش گرفتیم تا به دریاچة نئور برویم. در میان راه از روستای هیر گوشت تازة گوسفندی خریدیم و همانجا با پیاز چرخ کردیم و در کنار دریاچة نئور که در دل کوه و نزدیکی روستای عباسآباد قرار داشت، غذای سادهای با آن تهیه کرده و ناهار خوردیم. چند ساعتی کنار دریاچة زیبای نئور بودیم. دریغ که در این محل هم به رغم آمد و شد گردشگران، هیچ امکان رفاهی وجود ندارد! و همین امر باعث لطمه خوردن به طبیعت منطقه شده است. البته در دریاچه ماهیگیری ممنوع است و خوشبختانه در آن روز ما شاهد تخلف از این قانون نبودیم.
طلوع آفتاب در ساحل گیسوم
از نئور به طرف خلخال جاده را ادامه دادیم و از کنار گیوی و آبگرم گذشتیم. غروب به خلخال رسیدیم. دریغ از یافتن جا در این شهر. تنها هتل پر بود و مسافرخانة ... هم خیلی اوضاعش خراب بود. شام را خوردیم و شبانه به طرف تالش راه افتادیم. زیباترین مسیر مسافرت را که جادة خلخال به اسالم بود در شب طی کردیم و بدترین اتفاق سفر همین بود. نیمههای شب به ساحل گیسوم رسیدیم. ساحلی که روزگاری زیبا بود و حال مملو از جمعیت. بیشک تعداد چادرهای ساحل گیسوم بیش از سرعین بود در حالی که مساحت اینجا خیلی کمتر از آنجا بود! از درون جاده جنگلی گیسوم چادرها آغاز شده بود و تا خود ساحل ادامه داشت. فاصله چادرها از یکدیگر این قدر کم بود که در بعضیجاها برای عبور یک آدم هم فضا باقی نمانده بود! البته ما در این سفر خوششانس بودیم چون بهرغم چند روز تعطیلی، فقط یکی دو بار به چنین جمعیتی برخورد کردیم.
صبح صبحانه نخورده، چندتا از بچهها به آب زدند! ساعت هنوز هشت نشده بود که ساحل را ترک کردیم. روز آخر مسافرت بود و تصمیم داشتیم که سری هم به ماسال بزنیم. صبحانه را در نزدیکی ماسال خوردیم. و سپس به طرف ییلاق ماسال حرکت کردیم. جادهای زیبا و کوهستانی با هوایی نسبتا خنک که از کنار روستاهای زیادی میگذشت را ادامه دادیم تا به روستای شالما رسیدیم. در آنجا رودخانهای زیبا و محیطی مناسب برای استراحت یافتیم. بچهها به آب زدند و باز آببازی و فرار و ...
مینیبوس خراب شد! 4 ساعت معطلی و سپس با تلاش آقای بلانش، رانندة نازنین سفرهای گروه، درست شد و به طرف تهران حرکت کردیم. جاده وحشتناک بود! ترافیکی سنگین هیچوقت در مسیر رشت ـ تهران ندیده بودم. ساعت ده شب بود که نرسیده به آق بابا شام مفصل و خوبی خوردیم و نهایتا ساعت 2 بامداد روز سهشنبه به تهران رسیدیم.
همان شب در راه تهران، برای سفر سه روزه به کوهرنگ، بلداجی و شهرکرد برنامهریزی کردیم و دو هفته بعد آن را اجرا کردیم (دوست داشتید گزارش بعدی را بخوانید).
سلام * خيلی جالب بود و همان طور که گفتی سرعين واقعا نسبت به چند سال پيشش رشد باور نکردنی داشته و حقيقتا هم هيچ کجای ايران ارزانی مثل اردبيل نيست و با خوندن نوشته هاتون حس خوبی بهم دست داد * شاد باشيد
لذت بردم . ياد خاطرات دور و نزديك را زنده كرديد. ممنون
اقا صادق ممنون که سر زدی راستی چرانظرات مطلب بالائی رو غير فعال کردی ولی واقعا با ديدن تابلو کوهرنگ خيلی ناراحت شدم از اينکه چرا مائی که بزرگترين تمدن را داشتيم حالا با کثيف کردن تابلو ئی که شايد ۱۰ هاخارجی انرا ببينند فرهنگ خود را پايين می اوريم هميشه سرافراز باشی به اميد ازادی ايران بچه های ايران
سلام خوبه يه چيزی هم از درياچه اوان بنويسی از زيباييش و زباله هاش و ناشناخته بودنش!به ما هم سر بزن!
سلام ممنون ميشم منو لينک کنی قدمم خوبه ها بازديد کننده هات بيشتر ميشن بهم سر بزن اين هم يه وبلاگ ديگم هستش www.smb5454.persianblog.ir ولی خواستی لينک کنی همين کناری رو لينک کن چون بيشتر up ميکنم
خوشحالم که به شهر من اردبيل هم آمده ايد. اميدوارم خاطره ی بدی برايتان برجای نمانده باشد
خیلی زیباست
عالی است موفق و پيروز باشي
کلیبر شهری است که قدمت آن به 12 قرن و حتی بیشتر برمیگردد که چندین بار آباد شده و ازبین رفته است. دانشگاه آزاد چه نوزادی باشد که به کلیبر چهره ی شهر را بدهد . بابک هم قهرمان و سردار ایرانی است که زاده ی کلیبر می باشد. لطفا قبل از نوشتن به تاریخ مراجه کنید.
سلام وخسته نباشی روزگاری 10سال پیش بنده سرباز جمعی نیروی انتظامی در اهر بودم شما مرایادخاطرات ان روزگارانداختید متشکرم مسافر