بلژیک؛ کشور دو ملت
زبان، مقوم هویت هر سرزمینی است. بسیاری از کشورها در جهان دارای زبان مشترک یا مشابه هستند؛ مثلا ایرانیها، افغانیها و تاجیکها به فارسی سخن میگویند یا بسیاری از کشورهای غرب آسیا و شمال آفریقا زبانشان عربی است. اما تصور اینکه زبان رسمی یک کشور وام گرفته از نام و زبان دو کشور همسایه باشد کمی دشوار است!
نیمه جنوبی بلژیک که در همسایگی با فرانسه قرار دارد به زبان فرانسوی سخن میگویند و از لحاظ فرهنگی و رفتاری هم تا حدودی به فرانسویها شبیه هستند اما در نیمه شمالی، اغلب مردم به زبان کشور همسایه خود یعنی هلند حرف میزنند.
فرهنگ در این بخش از کشور، بخصوص در شهرهای کوچک تا حدودی متأثر از فرهنگ هلندی است. به این ترتیب مقر اتحادیه اروپا، سرزمینی بیزبان است که گویش مردمانش مشخصا نام دو کشور همسایه را در خود جای داده است؛ هلندی و فرانسوی!
بلژیکیها از آفتهای این موضوع آگاهند به همین سبب، زبان هلندی را ـ که 60 در صد جمعیت به آن سخن میگویند ـ به دلیل واقع شدن در بخش فلاندر بلژیک، زبان فلاندری مینامند و طی چند دهه اخیر، تلاش کردهاند با گسترش آن از طریق آموزش عمومی و استفاده در نهادهای محلی، از سیطره زبان فرانسوی و فرانسوی زبانها بکاهند. فلاندریها، تمایل زیادی به تجزیه بلژیک و جداشدن از بخش جنوبی یا فرانسوی دارند و برای تحقق آن در بخشهای مختلفی فعال شدهاند که در ادامه به آن اشاره خواهم کرد.
بروکسل خاکستری
پس از حدود سه ساعت رانندگی در اتوبان، از پاریس به بروکسل رسیدیم. در نظر من، بروکسل شهری خاکستری بود که در مقایسه با سایر شهرهای اروپایی چهرهی شاخصی نداشت. هرچند که در این کشور هم مثل سایر کشورهای اروپایی، پایتخت، دارای یک بافت تاریخی ارزشمند، یک هسته اقتصادی و سیاسی و یک حومه نسبتا گسترده بود و زندگی خانوادگی در حومهها یا شهرها و دهکدههای کوچک در جریان بود اما برخلاف شهرهای پررونق و زیبایی مثل پاریس یا آمستردام که مملو از توریستهای خارجی بود، بروکسل نه با چنین ازدحامی از گردشگران مواجه بود و نه آرامش و زیبایی یک شهر کوچک را داشت. به همین دلیل من آن را «بروکسل خاکستری» نامیدم. در این شهر، کمتر از یک و نیم میلیون نفر، یعنی حدود 15 درصد از جمعیت بلژیک زندگی میکنند.
بروکسل شهر نسبتا جمع و جور و کوچکی است که اگر ساختمانهای اتحادیه اروپا در آن قرار نمیگرفت چهبسا اهمیت کمتری هم پیدا میکرد. بازدید از بافت تاریخی و مرکزی شهر را با بنای قدیمی ساختمان بورس شروع کردیم. جالب آنکه در این کشور بیزبان! اولین چیزی که با آن مواجه شدیم، تصاویری از داوینچی و مونالیزا بود که به مناسبت برپایی «نمایشگاه داوینچی نابغه» در ساختمان بورس، بر دیوارهای ساختمان خودنمایی میکرد. این ساختمان در سال 1801 احداث شده است.
در میدان تاریخی و مرکزی شهر که مثل همه شهرهای اروپایی، فقط حریم رفت و آمد عابران پیاده بود، چند ساختمان زیبا و شاخص قرار داشت که ساختمان شهرداری بیش از دیگر بناها جلب توجه میکرد. ساختمان شهرداری در سال 1459 ساخته شده و به دلیل داشتن برجی با سبک گوتیک، به ارتفاع 97 متر از شهرت و جاذبه بیشتری برخوردار است. کلیسای سن میشل (The Cathedral of St. Michael and St. Gudula) نیز در حوالی میدان مرکزی، با برجی به بلندی 115 متر، اثر دیگری از دوران گوتیک است که مانند اغلب کتدرالهای اروپایی، احداث آن حدود سیصد سال (1226 تا 1519 م) به طول انجامیده است. اغلب ساختمانهای میدان مرکزی ـ که روزگاری بازار محلی شهر در آن برپا میشده ـ قدمتی بیش از چهارصد سال داشتند. در وسط میدان، نقاشی ایرانی به نام یوسف ضیائیان دکهای داشت و تصاویر تاریخی بروکسل را رنگی و سیاه و سفید برای توریستها نقاشی میکرد و میفروخت.
چند پارک قدیمی و کوچه پس کوچههای بافت قدیم با کافههای متعدد و شکلات فروشیهای زیبا بخشهای دیگر شهر بود که فرصت بازدید از آنها را پیدا کردیم. بروکسل به شهر شکلات هم مشهور است زیرا تولید شکلات در اشکال و بستهبندیهای متنوع از قدیمیترین صنایع سنتی مردم این شهر است.
بروکسل، مانند اغلب پایتختهای اروپایی، جمعیت مهاجر زیادی را در خود جای داده است. بسیاری از رستورانها و کافهها، به دلیل پوشش اسلامی همسرم، با تصور اینکه ما عرب یا ترک هستیم به این دو زبان از ما دعوت میکردند. اما بخش دیگر ماجرا، جماعات اسلامی در بلژیک است. هرچند که در فرانسه هم شمار زنان مسلمان و با حجاب بسیار زیاد است اما پوششهای اسلامی اعم از زن و مرد، در بروکسل بهشکل بارزی «هویتیتر» از پاریس به نظر میرسید. در همین کوچه و پسکوچهها، ناگهان به سینمایی رسیدیم که «فیلم گذشته» اصغر فرهادی را در حال اکران داشت.
نمادهای کهن، بیانگر نگرش، فرهنگ و ارزشهای هر جامعهای است. در بروکسل پسربچهای (Manneken Pis) در قامت قهرمان و نماد شهر، در همه جا حضور دارد. بنا بر افسانهها، این پسر بچه با ادرار کردن! شهر را نجات داده و مجسمههای او با همین هیبت و همه جا در حال ادرار کردن به چشم میخورد: از میدان مرکزی تا شکلات فروشی و آبجو فروشی و... . درباره این مجسمه، روایتهای مختلفی وجود دارد؛ ادرار کردن پسرک بر چاشنی مواد منفجرهای که دشمنان شهر، قصد انفجار آنها را داشتند تا گم شدن پسرک بازرگان متمولی در بروکسل و پیدا کردن او در گوشهی باغی در حال ادرار کردن! در حکایتی دیگر، این پسرک در بازرچه مرکزی شهر از مادرش جدا میشود و پس از جستجوهای فراوان در حالی که در گوشه خیابانی مشغول ادرار کردن بوده، پیدا میشود. در یک داستان هم، پسرک با ادارا کردن، قلعه پادشاه را از حریق نجات میدهد. همه این افسانهها به ساختن مجسمههایی از او در قرون میانه، به عنوان یادبود ختم میگردد!
هنوز از بافت تاریخی خیلی دور نشده بودیم که کلیسای قرن نوزدهمیِ سن ماری (St. Mary's Church / Église Sainte-Marie) را در انتهای خیابان زیبای رویال دیدیم و چندتا عکس گرفتیم. پس از خروج از بافت تاریخی بروکسل به دو نقطه سر زدیم: اول به کلیسای سنت ماریا که در ابعادی بسیار بزرگ در نقطهای نسبتا مرتفع ساخته شده است رفتیم و از آنجا به مقر اتحادیه اروپا در حاشیه شهر سر زدیم تا بنای اتمیوم Atomium را هم ببینیم. این بنا که به دلیل نزدیکی به مقر اتحادیه اروپا، به اشتباه نماد آن تلقی میشود، درواقع ساختمانی 102 متری از جنس فولاد است که در به مناسبت اکسپوی جهانی در سال 1958 برپا شده و پس از پایان نمایشگاه در همانجا حفظ شده است. مجاورت پارلمان اروپایی با بزرگترین پارک شهری بروکسل، Leopold Park تروریستهای زیادی را به این قسمت از شهر میکشاند. در این شهر، جاهای دیگری هم بود که ما فرصت دیدن آنها را پیدا نکردیم، مثل پارک و مجموعه زیبای Mont des Arts در قسمت مرتفع بافت تاریخی، ساختمان پارلمان بلژیک (The National Palace) پارک بروکسل (Parc de Bruxelles) میدان و مجموعه کاخ سلطنتی Place Royal / Royal Square همراه با مجسمه Godfry of Bouillon از رهبران نخستین جنگهای صلیبی (1096م) در وسط آن و موزههای متعدد شهر نظیر موزه هنر مدرن (Modern Art Museum)، موزه شهر (City Museum) و موزه آلات موسیقی، (Musical Instruments).
شهر گنت
از بروکسل به شهر گنت Gent / Ghent رفتیم؛ شهری کوچک، سرزنده و زیبا که کمی از مسیر اصلی بروکسل به بروژ فاصله داشت. زمانی که به گنت رسیدیم دخترم پرنیان توی ماشین خوابش برده بود و به همین خاطر مامان زهره هم نتوانست از ماشین پیاده شود. به زحمت یک جای پارک در نزدیکی مرکز شهر پیدا کردیم و من و مهدی برای گشتی در شهر، پیاده راه افتادیم.
آن روز یک جشن در شهر برپا بود و در حاشیه آن اشیای عتیقه زیادی حراج شده بود. یک نفر با یک شلنگ آب از عابران پیاده پذیرایی می کرد و روی سرشان آب میپاشید و در میدان مرکزی هم تعدادی بازیهای برقی و چرخ و فلک برای بچهها نصب شده بود. هر چه به شمال بلژیک نزدیک میشدیم، آرام آرام، کانالهای آب درون شهرها نمایان میشد؛ همان کانالهایی که در اغلب شهرهای هلند، به چشم میخورد.
کلیسای مرکزی شهر که بخاطر برج بلندش (Belfry of Ghent) با قدمتی 700 ساله، مشهور است و خانههای تاریخی رنگانگ از مهمترین دیدنیهای این شهر زیبا بود.
کانال و خیابان گراسلی Graslei Street که متاسفانه ما فرصت دیدن آن را پیدا نکردیم، از معروفترین بخشهای شهر بود.
ایکلو
پس از عکاسی از شهر کوچک و زیبای گنت به سمت شهر بروژ یا بروگه راه افتادیم. اما این بار بجای حرکت از اتوبان اروپایی، جاده محلی را انتخاب کردیم. در طول مسیر خانههای بسیار زیبا و ویلایی که در مناطق روستایی واقع شده بود، توجه ما را بخود جلب کرد. قبل از رسیدن به بروژ، برای استراحتی مختصر در شهر کوچک ایلکو (Eeklo) توقف کردیم.
بهرغم آنکه شهر، ظاهری جدید و نسبتا نوساز داشت اما با کمال تعجب، متوجه شدم که ساختمان شهرداری و برج ناقوس کلیسا به عنوان میراث جهانی در سال 1999 توسط یونسکو به ثبت رسیده است. این بنا در حاشیه خیابان اصلی شهر واقع شده است.
برای قضای حاجت و خرید نوشابه و چای به یک کافه رفتیم. صاحب خوش اخلاق کافه از ما پرسید که اهل کجایید؟ بعد پرسید که آیا میتواند به ایران بیاید یا نه؟ و وقتی جواب مثبت ما را شنید، بدون مکث گفت «اگر بیاید ایران، میتواند دوباره به کشورش بازگردد؟» هرچند که این حرف را به شوخی زد ولی میشد حدس زد که درباره ایران چه فکری میکند!
بروژ یا بروگه
بروژ یا بروگه Bruges شهری استثنایی و درواقع دیدنیترین شهر بلژیک است که داخل یک خندق بسیار بزرگ و قدیمی قرار گرفته و همه ساختمانها و خیابانهای آن سنگی است. تعدادی درشکه مثل تاکسی مردم را داخل شهر میگرداندند.
یک آسیاب بادی بزرگ هم در کنار خندق شهر بهچشم میخورد. کلیسای بروژ (Church of Our Lady) با برجی در وسطش، نماد این شهر است.
میدان مرکزی شهر، معروف به market square مرکز تجمع توریستها و درشکهها بود. کتدرال سن سالوادور (St. Salvator's Cathedral) و خیابان کاترین (به هلندی: Katelijnestraat) پشت بامهای شیروانی، سفالی و رنگارنگ و کانال Groenerei از دیگر جاذبههای این شهر تاریخی و دیدنی است.
اقامت شبانه در این شهر، به دلیل بافت کاملا توریستی و قدیمی آن کمی گران درمیآمد! به همین دلیل تصمیم گرفتیم شب را به هتلی در شهر آنتورپ (Antwerp/ antwerpen) برویم.
در بروژ تقریبا خبری از مهاجران و مسلمانان نیست و شهر در سیطره کامل فرهنگ بومی ـ مسیحی و البته هلندی زبان، قرار دارد. این نکته از آن جهت اهمیت دارد که مثلا در شهر بروکسل، مهاجران به طور عام و مسلمانان به طور خاص پرشمارند و چهره فرهنگی شهر را تحت تأثیر قرار دادهاند.
آنتورپ: پایتخت دوم بلژیک!
حدود یازده شب به شهر بندری آنتورپ رسیدیم و بعد از کلی چرخیدن، هتلی را که از قبل رزرو کرده بودیم، پیدا کردیم.
آنتورپ شهر بزرگ و زیبایی بود به همین خاطر تمام روز بعد را در این شهر ماندیم. این شهر بندری و نسبتا بزرگ، به دلیل موقعیت تجاریاش طی سالهای اخیر رشد زیادی داشته تا حدی که میتوان آن را مهمترین شهر اقتصادی بلژیک نامید.
نیم میلیون نفر در بندر آنتورپ و دو و نیم میلیون نفر (تقریبا یک چهارم جمعیت کشور) در استان آنتورپ زندگی میکنند. همانطور که در بالا اشاره کردم این شهر در بخش فلاندری زبان بلژیک قرار دارد و در واقع مهمترین شهر این بخش است. به همین سبب و تحت تأثیر اقتصاد دریایی، آنتورپ طی دو دهه اخیر رشد فزایندهای داشته است.
امروزه مراکز مهم دریانوردی (دانشگاهی و تحقیقاتی) در این شهر علاقهمندان بسیاری را جذب کرده است. تجارت گسترده الماس و وجود کارگاههای متعدد تراش الماس، یکی دیگر از عوامل رشد اقتصادی این شهر بندری در بلژیک است.
به خاطر نزدیکی هتل به مرکز شهر، بازدید از آنتورب را با ایستگاه مرکزی قطار شروع کردیم؛ ایستگاهی قدیمی، بزرگ و پر رفت و آمد که درست در مرکز شهر و مانند همه شهرهای بزرگ اروپایی، در تلاقی با خطوط مترو قرار داشت. میدان مرکزی آنتورپ از نظر معماری و تزئینات تا حدود زیادی به بروکسل شبیه است، با این تفاوت که نماد و قهرمان این شهر پسر بچه نیست بلکه جوانی است که دست بریدهای را در آسمان پرتاب میکند! کلا فانتزیها و نمادهای بلژیک کمی عجیب و دور از ذهن هستند. این دست بریده که در همهجای شهر به چشم میخورد، در واقع دست بریده یک غول است که توسط جنگجوی رومی، سیلیوس برابو Silvius Brabo از مچ قطع شده، در برخی مجسمهها، این جنگجوی جوان در حال پرتاب دست غول است و در بعضی جاها هم فقط یک دست بریده به عنوان نماد در شهر قرار داده شده است. حتی نام شهر را هم به این اتفاق نسبت دادهاند و آن را مشتقی از «دست بریده یا Hand werfen» میدانند. البته بعضی دیگر هم نام شهر را ریشهای از واژه بارانداز خواندهاند. در داستانهای کهن آمده که غولی به نام Druon Antigoon راه گذر مردم از پل رودخانه اسخیلد Scheldt را بسته بود و از آنها بابت عبور پول دریافت میکرد و دست هرکسی که پول پرداخت نمیکرد را بریده و داخل رودخانه میانداخت. به همین دلیل برابو، دست غول را قطع کرد و داخل رود انداخت.
میدان مرکزی آنتورب سه اثر مهم را در خود جای داده که یکی از آنها همان مجسمه برابو اثر مجمسهساز معروف قرن نوزدهم، Jef Lambeaux ساخته سال 1887 است که دربارهاش نوشتم، اما دو مجموعه دیگر به ساختمانهای تاریخی مربوط میشود؛ ساختمان شهرداری city hall در میدان Grote Markt آنتورب، اثری از قرن 16 که مشخصه معماری فلاندری، یعنی ترکیب مثلث و مستطیل را در خود جای داده است. نماهای زیبای ساختمانهای بلژیک، با سردرهای مثلثی شکل که بر فراز بناهای نسبتا باریک و مستطیل شکل، خودنمایی میکند، به شکلی هنرمندانه در اکثر شهرها به ویژه بروکسل، آنتورب و بروژ، اجرا شده به نحوی که بسیاری از بناهای جدید یا معاصر، ویژگیهای ساختمانهای قرن 15 و 16 را دارد.
بنای دیگر، مجموعه ساختمانهایی معروف به Guild Houses است که در اواخر قرن شانزدهم در اثر حریق از بین رفتهاند اما مجددا در قرن نوزدهم بازسازی شدهاند و هنوز زینتبخش این شهر تاریخی و بندری هستند.
در آنتورب چند اثر مهم دیگر هم برای بازدید وجود دارد؛ کتدرال kathedraal یا کلیسای مرکزی شهر با برجی به ارتفاع 120 متر، در نزدیکی رودخانه، مرتفعترین بنای بافت تاریخی آنتورب است. کلیسای جامع بانوی ما Cathedral of Our Lady یکی از مهمترین کلیساهای کاتولیک در بلژیک است که مانند اغلب کتدرالهای اواخر قرون وسطی به سبک گوتیک ساخته شده و احداث آن بین سالهای 1352 تا 1521 ادامه داشته است.
بنای دیگری که در حاشیه رودخانه اسخیلد و چند صد قدمی بافت تاریخی به چشم میخورد، قلعهای سنگی از دوران قرون وسطی است که برای مقابله با حمله وایکینگها ساخته شده و در حال حاضر قدیمیترین بنای شهر آنتورب است. از این بنا از ابتدای قرن چهاردهم میلادی (1303م) استفاده میشده است.
ایستگاه مرکزی قطار در آنتورب یکی از بناهایی است که بیش از 100 سال از عمر آن میگذرد و با وجود تغییرات در آن و ایجاد ظرفیتهای جدید، هویت تاریخی خود را به شکل بارزی حفظ کرده و واقعا دیدنی است. این بنای زیبا، بین سالهای 1895 تا 1905 احداث شده است. بنای فعلی در چهار طبقه با اختلاف ارتفاعی بین 18- تا 6+ طراحی شده است و قطار در طبقات مختلف آن توقف و مسافرگیری میکند.
باغ وحش آنتورب در مجاورت ایستگاه راهآهن هم از دیدنیهای شهر است که البته ما فرصت بازدید از آن را نداشتیم اما شتر و سوار او بر بام ساختمان مجاور باغ وحش، توجه مرا جلب کرد. این باغ وحش که قدیمیترین باغ وحش بلژیک است در سال 1843 تأسیس شده و یکی از باغوحشهای قدیمی جهان به شمار میرود.
هنگام بازدید ما از شهر، در مقابل ایستگاه راهآهن و نزدیک ورودی باغ وحش آنتورب، یک گالری ویژه برپا بود که مردم استقبال فراوانی از آن میکردند. سازهای بادی با ساختاری عجیب و رگ مانند که تداعی مویرگها و آوندهای گیاهان بود، با نورپردازی ویژه در این بخش شهر قرارداده شده بود تا افراد از کودک و بزرگسال با درآوردن کفشها و رفتن به داخل آن، دقایقی را درون این سازه عجیب سر میکردند. این برنامه، با نام میراکوکو، بخشی از فستیوال تابستانه آنتورب (MIRACOCO at Zomer van Antwerpen) بود که توسط گروه architects of air برپا شده بود. همسر و دختر من هم نیم ساعتی داخل این بالن عجیب و غریب به گشت و گذار پرداختند.
موزه هنر معاصر آنتورب با ارتفاع 60 متر، بنایی مدرن و زیباست که در حاشیه رودخانه جلب توجه میکند. البته ما فرصت بازدید از این ساختمان را هم پیدا نکردیم ولی هنگام ترک شهر و عبور از کنار آن، موفق شدیم که عکسی از آن بگیریم.
پس از خروج از آنتورب، به سمت هلند حرکت کردیم. شهر مرزی بردا breda اولین مقصد ما در هلند بود که امیدوارم فرصت نوشتن سفرنامه این کشور ساحلی و زیبا را پیدا کنم.
مادر نمیتوانم کلامی در مورد اش بنویسم و عاجزم فقط از خداوند میخواهم که خـدایا بالاتر از بهشت هم داری..؟ برای زیر پای مــــــــادرم می خواهم روز مادر مبارک
بدانید که جان نماز از نماز بهتر است... (تکه ای از پست جدید) سلام دوست عزیز از وبلاگت لذت بردم تبلور حقیقت هدیه ای دیگر دارد برای ما ... البته وب من نیست ... اما خیلی پر از زیباییه... اگر به محفل ما بیای خوشحال میشیم .... Tabalvorehaghighat.blogfa.com [گل][گل][لبخند]
مثل همیشه قلمت زیبا ،روان و دوست داشتنی به امید سفرهای بعدی خوب من[قلب]
سلام برام جالب بود..... به من هم سربزن اگه دوست داشتی تبادل لینک کنیم خبرم کن. مرسی[گل]
سلاممممممممم راستی وبتو چه با حاله تا حدودی به وب من ربط پیدا میکنه ها خوشحال میشم ی سر بزنین
خوش بحالتون.خیلی خیلی خوش بحالتون من عاشق سفر و جهانگردیم
من لینگتون میکنم با اجازه تون
وبلاگ ارزشمند شما هم جزو وبلاگهاي قديمي پرشين بلاگ هست. حيفه نذاريد از دست بره ..... بروز بكنيد .... [لبخند]
وب عالی دارین اگه می خواهید به موفقیت برسید اگه می خواهید حرف هایی از سخنان بزرگان بدانید به وبلاگ من سری بزنید خوشحال میشم البته خواهشا نظر هم بذارین
جناب آقاي حيدري نيا با سلام واقعا بر همت و تلاش شما و اطلاع رساني مفيدتان از كشورهاي مختلف و مناطق گوناگون ايران احسنت و آفرين مي گويم. همواره موفق باشيد عرب احمدي